انتقاد عباس عبدی به سهم خواهی اصلاحطلبان از پزشکیان
پزشکیان از نظر من و به صورت متعارف خواهان اصلاحات جدی و پایدار است. نگاه او به سیاست خارجی، به آزادیها، به حقوق انسانها، به نحوه مواجهه با زنان، به تبعیض و بیعدالتی و مساله گزینشها، در همه موارد خوب و قابل دفاع است.
به گزارش اولین خبر، عباس عبدی به موضوع وفاق در دولت پزشکیان و انتصابات دولت چهاردهم اشاره کرده است.
بخشهایی از این گفت وگو را می خوانید:
کلیدواژه وفاق این روزها و پس از تشکیل دولت چهاردهم به یک بحث فراگیر در محافل سیاسی و رسانهای مختلف بدل شده است. موافقان و مخالفانی هم دارد.آیا پرداختن به تحلیل این واژه را اساسا مهم میدانید و اگر بله تحلیل شما از این کلیدواژه چیست؟
اگر چه تاکنون در این باره مکرر صحبت کردهام ولی برای شروع گفتوگو خیلی خوب است. در برخی از نوشتهها و سخنان میبینیم که این شعار را تخفیف میکنند و میگویند اینکه شعار نشد؛ خب وفاق کنیم که چه بشود! این ایراد از یک جهت حرف درستی است، چون برای یک جامعه متعارف و عادی سخن گفتن از وفاق بیمعنی است، ولی در جامعه ما و براساس تحلیلی که حداقل خودم دارم، بدون تأمین این شعار ممکن نیست که هیچ اقدام موثری انجام شود. مشارکت و حمایت خودم از آقای پزشکیان را هم بر مبنای رویکرد مبتنی بر این شعار انجام دادم و سعی میکنم که توضیح بدهم و امیدوارم که مسأله روشن شود. البته آقای پزشکیان در توصیف این شعار از اصطلاح متعارف «دعوا نداریم» یا« دعوا نمیکنیم» استفاده میکند، شاید همین نحوه بیان موجب شود که بخش روشنفکر و اهل تحلیل جامعه آن را بیاهمیت یا فاقد عمق بدانند در حالی که به نظر من بدون فهم مسأله وفاق ملی نه میتوان دولت را نقد و تحلیل کرد و نه درکی از تحلیل وضعیت فعلی داشت.
اجازه بدهید خیلی روشن بگویم. پیشتر دوستان شعار «آشتی ملی» را دادند. تیزی و ضرب این شعار خیلی زیاد بود به همین علت با واکنش منفی ساختار سیاسی مواجه شد. شعار وفاق ملی دقیقا معطوف بر همین رویکرد است ولی در مسیری متعارف و همدلانهتر. هیچ فرقی میان این دو شعار جز سرعت اجرای آنها و تیزی شعار وجود ندارد، ضمن اینکه آشتی ملی ناظر به وجود یک قهر ملی است که در وفاق ملی هم طبعا ناظر به پیشفرض وجود فقدان وفاق است، و در هر دو مورد مسأله جامعه ایران روشن است. وجود شکافهای سیاسی عمیق و در حال افزایش و حرکت به سوی ستیزهگری. یک تفاوت مهم دیگری میان این دو شعار است. شعار آشتی ملی، محتوای آشتی را با ادبیات و رویکرد برونساختاری تعریف میکرد و این خودش ناقض مضمون آشتی ملی بود، ولی در رویکرد وفاق، میگوید من همین برنامه هفتم و سیاستهای کلی و... را میخواهم اجرا کنم و البته باید همه باشند.
به نظر بنده رویکرد وفاق ملی از یک سو ناظر به کاهش شکاف میان مردم و دولت به معنای عام کلمه است. کسانی که به پزشکیان رأی دادند و کسانی که رأی ندادند یا شرکت نکردند. بدون جلب نظرات این مجموعه بزرگ از ملت، وفاق بیمعنی است. ولی مسأله ایران فراتر از این شکاف است. در برخی از کشورها با وجود چنین شکافی، دولتها کار خود را انجام میدهند، چون درون ساختار سیاسی وفاق نسبی برقرار است، در حالی که متأسفانه در ایران وفاق درونساختاری نیز وجود ندارد. البته در دولت آقای رییسی سعی کردند که آرای اندک مشارکت مردم را تحمل کنند و وفاق با جامعه را موقتا نادیده بگیرند و دنبال وفاق حداکثری درونساختاری بروند و از این طریق کارآمدی را افزایش بدهند و رضایت و وفاق مردم را هم به دست بیاورند، ولی نه تنها کارآمدی افزایش نیافت که رو به نزول رفت، بلکه شکاف درونساختاری نیز بیشتر شد.به ویژه در انتخابات مجلس ۱۴۰۲ فهمیدند که حتی با افزایش فیلترهای نظارت استصوابی هم نمیتوانند یکدستی و انسجام واقعی ایجاد کنند، لذا سیاست ایجاد وفاق و یکدستی درونساختاری در دولت رییسی با شکست کامل و نهایی مواجه شد.
در دولت روحانی هم که شکاف درونساختاری به اوج خود رسیده بود و واقعا جای تعجب بود که چگونه یک حکومت و دولت میتواند یا بخواهد در برابر فشارهای خارجی ترامپ و تحریم و... مقابله و ایستادگی کند و در عین حال یک جنگ تمامعیار در داخل ساختار قدرت، میان دولت با سایر قوا وجود داشته باشد. بنابراین وفاق ملی یک شرط ضروری برای ادامه حیات حکومت است. ولی این وفاق ملی از طریق حذف دیگران و یکدستی جناحی محقق نمیشود، چون تجربه دولت رییسی نشان داد که این وضع نه تنها به افزایش کارآیی نمیانجامد بلکه به افزایش تنشهای درونگروهی نیز منجر خواهد شد. کافی است که به مواضع جناح حاکم در یک سال اخیر علیه خودشان رجوع کنید که جنگ تمامعیاری بود. انتخابات مجلس هر دو شکاف را برجسته کرد. از یک سو در شهرهای اصلی کشور که انتخابات سیاسی و نه قومی و طایفهای معنادار است، مشارکت در حضیض بود و عملا چیزی محسوب نمیشد. کافی است به آرای کسانی که از تهران به مجلس رفتند مراجعه کنید که ۴درصد واجدین حق رأی بودند و مسخره است. بعد هم مجلسی که به علت حزبی نبودن ساختار سیاسی، اختلاف نظر و تنش در آن چنان است که حتی اگر دولت رییسی هم ادامه داشت، تنشها به شدت افزایش مییافت.
راهحل چه بود؟ بازگشت به مردم. اگر پزشکیان تأیید نمیشد، بدون شک مشارکت انتخاباتی زیر ۳۰ حتی زیر ۲۵ درصد بود. پس باید راهی برای پر کردن این شکاف اندیشیده میشد. ابتدا باید شکاف درون ملت کم میشد. حضور پزشکیان توانست قدری از این شکاف را کم کند، ولی هنوز بخش مهمی از آن باقی مانده است.
گاه ما به عملکرد و سیاستهای پزشکیان باید متفاوت از فهم و نقد سیاست اصلاحطلبان و روحانی باشد. مسأله عاجل وی حل شکاف درون ساختار قدرت است. البته همزمان برای احیای وفاق با مردم نیز کارهایی شده. ولی در گام اول دولت نباید اختلافات درونساختاری را تشدید کند به نحوی که تبدیل به مسأله اصلی کشور شود، همان گونه که در سالهای ۱۳۹۶ تا ۱۴۰۰ شد. همچنان که نباید مثل رییسی عمل کرد که فاصله دولت او هر روز از جامعه و مردم بیشتر شد. تجربه رییسی نشان داد که وفاق درونساختاری از خلال اخراج همه از نظام اداری و حکومتی رخ نمیدهد. چون چنین اقدامی از یک سو حکومت را به نهایت ناکارآمدی میرساند و از سوی دیگر به سرعت موجب شکافهای شدیدتر و جدیدی در دولت خواهد شد.
با گذشت ۱۰۰ روز از تشکیل دولت چهاردهم به نظر میرسد دیگر وقت آن رسیده باشد که در باره کلیت کابینه و بستری که در آن فعالیت میکند، صحبت کرد. شما فعالیت ۱۰۰ روزه دولت چهاردهم را چگونه ارزیابی میکنید؟ از این دولت تا چه حد میتوان توقع رویکردهای اصلاحی داشت؟
اولین مشکل را باید در انتظارات خود از دولت پزشکیان ببینیم. پزشکیان از نظر من و به صورت متعارف خواهان اصلاحات جدی است. نگاه او به سیاست خارجی، به آزادیها، به حقوق انسانها، به نحوه مواجهه با زنان، به تبعیض و بیعدالتی و مسأله گزینشها، در همه موارد خوب و قابل دفاع است. به ویژه که او رویکردهایش را به نهجالبلاغه مستند میکند که تقریبا هیچ گزارهای مخالف با این ارزشها در آن نمیبینیم. به علاوه ممکن است که تیزی این عقایدش مثل برخی از اصلاحطلبان و تحولخواهان نباشد، ولی روی همین عقایدش میایستد. حداقل من چنین تصور میکنم. به علاوه معتقد است که اینها را با وفاق در ساختار پیش ببرد. اصولا یکی از مهمترین علل حمایت من از وی این بود که معتقد بودم پزشکیان مورد پذیرش و حمایت ساختار سیاسی هم هست و به او اعتماد دارند و این شرط لازم وفاق درونساختاری است. با این ملاحظات او را یک مصلح اجتماعی و سیاسی میدانم. بهویژه اینکه در بند ماندن در قدرت هم نیست. انصافا هم دنبال حذف هیچ کس نبود و نیست.
در همین ۱۰۰ روز هم هیچ تنشی را نه ایجاد کرده و نه به آن پرداخته است. ادبیات صادقانهای دارد. اینها به معنای نداشتن نقطه ضعف نیست که همه کم و زیاد داریم، او هم این را میپذیرد و حتی اذعان هم میکند. ولی چند نکته در پاسخ به این پرسش مهم است. اول انجام برخی کارها که قطعا از قد و قواره خیلی از منتقدان بالاتر است. پیش از معرفی کابینه به طور جدی از او خواسته شده بود که دور حضور زنان و اهل سنت را در کابینه خط بکشد. بدون هیچ ابهامی هر دو را با هماهنگی و وفاق پیش برد. تأیید کابینه خود را به طور کامل گرفت. من هم به چند مورد از اعضای آن معترض هستم ولی کیست که مشکل نداشته باشد؟ در خوزستان، کردستان و بلوچستان استاندارانی را انتخاب کرد که مصداق روشنی از وفاق بودند. اکنون بحث سهمیهها را طرح کرده. مساله قانون پوشش را میدانید. خیلیها را برده در دولت که قبلا متصور نبود.
نکته دوم اینکه برخی از منتقدان او از یک نظر دچار توقف زمان یا زمانپریشی هم شدهاند. گمان میکنند که برای هر کاری باید فلان اصلاحطلب منصوب شود. این اشتباه مهلکی است. بسیاری از نیروها هستند که گرایشهای اصولگرایانه یا حداقل سوابق ارتباطی اصولگرایانه دارند که بسیار هم کارآمد هستند. افراد زیادی هستند که منسوب به هیچ یک از این دو جناح نیستند و بسیار کارآمد و ارزشمند هستند. یک بار و برای همیشه باید به منتقدان به ویژه آنان که از موضع اصلاحطلبانه (به صفت حزبی و گروهی و تاریخی) گفت که دور این نقد خود را خط بکشید، چون هیچ چیزی را جز بیاطلاعی منتقد از فضای سیاسی ایران اثبات نمیکند. بدترین و بیاعتبارترین نقد به پزشکیان و دولت او از منظر انتصابها است که واقعا منزجرکننده است. نکته دیگر اینکه معما چون حل گشت آسان شود. بسیاری از اقدامات انجام شده که اگر قبلا گفته میشد که باید بشود، همه نگران بودند که مبادا نشود، ولی الان که شده برای خیلیها آسان مینماید و رفتهاند دنبال مطالبات مرحله بعدی. واقعا ما در آوردن پزشکیان چه کردهایم؟ خیلیها مدعی هستند و گمان میکنند که باید سهمی هم بگیرند. ۲۵ روز فعالیت سیاسی با نشاط و بدون کوچکترین مشکلی انجام شده و دستاوردی بزرگ داشته است، حالا دنبال سهمخواهی هم هستند. واقعا سیاستورزان عجیبی هستیم.
نکته بعدی به وجود آمدن مشکلات فراتر از امور داخلی است. تحلیف با ترور هنیه آغاز شد و سپس اقدامات بعدی که همه میدانیم و الان هم آمدن ترامپ. هر کدام از اینها میتوانست توجیهگر خیلی از ضعفها و نقایص باشد، ولی باید منصف باشیم، و خودزنی نکنیم. حل مشکلات اساسی ایران را باید به صورت پویا نگاه کرد، حل آنها مثل زدن یک دکمه از سوی پزشکیان نیست که حل شود. برجام بزرگترین دستاورد دولتهای پس از انقلاب بود، فقط ۳ سال مهمان آن بودیم و امروز به فراموشی سپرده شده است. چرا؟ به دلیل بیتوجهی به امر وفاق و انسجام داخلی در سیاست.